شهر منهای وقتی که هستی

حسین منزوی

شهر _ منهاي وقتي که هستي ـ حاصلش، برزخ خشک و خالي
جمعِ آيينه‌ها ضرب‌ِ در تو، بي‌عدد، صفر، بعد از زُلالي

مي‌شود گل در اثناي گلزار، مي‌شود کبک در عين رفتار
مي‌شود آهويي در چمن‌زار، پاي تو ضرب‌در باغ قالي

چندبرگي است ديوان ماهت؟ دفتر شعرهاي سياهت؟
اي که هر ناگهان از نگاهت، يک غزل مي‌شود اِرتجالي

هر چه چشم است، جز چشم‌هايت، سايه‌وار است و خود، در نهايت
مي‌کند بر سَبيل کنايت، مشق آن چشم‌هاي مِثالي

اي طلسم عددها به نامت! حاصل جزر و مدها به کامت!
وي، ورق‌خورده‌ي احتشامت، هر چه تقويم فرخنده‌فالي!

چشم وا کن که دنيا بشورد، موج در موج دريا بشورد
گيسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شميم شمالي!

حاصل جمع آب و تن تو، ضرب ‌در وقتِ تن شستن تو
هر سه، منهاي پيراهن تو، برکه را کرده حالي به حالي


#حسین_منزوی

سکانس‌های زخم

kabul

100 روز از رویداد خونین دوم اسد 1395 در میدان ده‌مَزَنگ کابل گذشت و در آستانه اولین سال‌گرد جنبش تبسّم قرار داریم.

ــــــــــــــOـــــــــــــــ

در این سکانس

آسمان، ابری است

شن‌ریزه‌ها

شهر را پوشانده‌اند

و در میدان‌گاهی، احاطه شده از چارسو

فرمان امیری می‌خوانند با صدای بلند:

چشم‌هاشان را نمی‌خواهم جز به زخم

دست‌هاشان را جز به رنج

سرهاشان را جز به رقص

خانه‌هاشان را جز گور.

 

 

در سکانس قبل

آسمان، تلخ است

میدان‌گاهی، فرو رفته در تکه‌پاره‌های تن

مؤذن پیر مویه می‌کند از دور

سرخطِ خبرها سرخ است

رگبار مُمتَدِ فرمان امیر:

زن‌هاشان را مَبرید جز به کنیزی

نوخط‌هاشان را جز به بردگی

کلان‌ترهاشان جز به عقوبت

و زمین‌هاشان جز یغما.

 

 

در سکانس بعد

آسمان، آبی است

شهر، پا به پای چترها می‌آید

میدان‌گاه، سراپا شور است و صدا

سقف آسمان، ناپیدا

آینه در آینه، زیبایی است آوای مردمِ گل بر لب:

نمی‌خواهیم چشممان ببیند جز مهتاب

و نماز بَریم جز بر دریا

و برخیزیم جز به زیبایی.

 

 #صادق_دهقان

پدر

پدر

چه قدر
بوی عطر مردانه‌اش را دوست دارم
هر وقت
به خانه بر می‌گردد در باران
بوی خاک نم‌زده می‌دهد
تمام اندام پدرم.

#جعفر_واعظی

مهاجر

mohajer

فرقی نمی‎كند
چكاوک
دُرنا
پرستو ...

مهاجر كه باشی، دوست‎تر خواهی داشت
هم‎نوعانت را.

#محمد_حبیبی

پادشاه فصل‌ها، پاییز

Payiz

باغ بی‌برگی كه می‌گوید كه زیبا نیست؟
...
باغ بی‌برگی
خنده‌‌اش، خونی است اشك‌آمیز
جاودان بر اسبِ یال‌‌افشانِ زردش می‌چَمَد در آن

پادشاه فصل‌ها، پاییز.

#مهدی_اخوان_ثالث

Photo by S.Dehqan

دختران کابل

دختران کابل

...
ديگر حتّی از آسمان، سنگ هم ببارد
دخترانِ كابل
بازي‌شان را بر هم نمي‌زنند
و سراپا آرزو مي‌دوند در «عاشقان و عارفان»
... فضاي صميمانه‌ی خوبي است
بي حضور بعضي‌ها.

دهان خون‌آلود آزادی

آزادی

من در دامنه کوهی بزرگ شده‌ام
که دهاتیان صادق ساده‌دل
امتداد روشنی را با آن اندازه می‌گرفتند.
من در دامنه کوهی بزرگ شده‌ام
و شب در آغوش ماه می‌خفتم
و جام جام، ستاره می‌نوشیدم
و با پرواز عاشقانه آفتاب
آسمان را کران تا کران زیر پر می‌گرفتم.
***

من، روحم را عاشق‌وار به کوهستان‌هایی بخشیده‌ام
که شب، ماه برجبینشان بوسه می‌زند
و بامداد، خورشید.

توفان دریاها
از کوهستان‌های سرزمین من سرچشمه می‌گیرند
کوهستان‌های سرزمین من
استوارتر از آنند
که توفان خاک‌آلود صحرایی
فراز قله‌های بلند آفتابی‌شان
خیمه برافرازد.

کوهستان‌های سرزمین من
فاتحان همیشگی تاریخند
کوهستان‌های سرزمین من
سپاهیان آماده‌ی آزادی‌اند
من، سرزمین کوهستانی خود را
با انبوه گرسنگان آن دوست دارم
سرزمین کوهستانی من
شرزه شیر زخم‌خورده‌ای است
که زخم‌های خونینش
دهان خون‌آلود آزادی است.
***

بگذار!
بگذار!
دلقکان یاوه‌ی روزگار
سرود تسلیمی خود را
با زبان بیگانه تکرار کنند
ولی من هم‌چنان
در کاخ بلند فردوسی
اتاقی دارم
که پشت دروازه‌ی آن نوشته است:
آ
زا
دی!

#پرتو_نادری

در آستانه آزادی موصل

آزادی موصل

آواره عراقی در نبرد آزادسازی موصل
ــــــــــــ
ای کاش، آدمی، وطنش را
مثل بنفشه‌ها ...
... می‌توانست همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست؛
در روشنای باران، در آفتاب پاک.

#شفیعی_کدکنی

لحظه دیدار

اخوان ثالث

لحظه‌ي ديدار نزديک است
باز من ديوانه‌ام، مستم
باز مي‌لرزد دلم، دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم.


هاي، نخراشي به غفلت، گونه‌ام را، تيغ!
هاي! نپريشي صفاي زلفکم را، دست!
و آبرويم را نريزي، دل
ـ اي نخورده، مست ـ
لحظه‌ي ديدار نزديک است.

#مهدی_اخوان‌_ثالث

شب آخِر

ــــــــــــــOـــــــــــــــ
شب آخِر، دوان دوان رفتم
تا ببینم به آخِرین بارش
نرم‌‌ نرمک زدم به در، انگشت
کردم از خواب ژرف، بیدارش

شب مهتابی غم‌‌‌انگیزی
ماه، آهسته در چَمیدن بود
اندکی سرد و اندکی دل‌کش
باد پاییز در وزیدن بود

آمد آسیمه‌سر، بُرون ز اتاق
لرز لرزان و مست و برهنه‌‌پا
گفت با ناله‌‌وار آوایی:
«راستی، رای رفتن است تو را؟»

مانده عریان بُرون ز جامه‌ی خواب
آن بَر و بازوان و دوش سپید
اندر آغوش ماه‌تابِ خزان
از دم باد سرد می‌لرزید

اشک گردنده، حلقه بسته به چشم
شرم بر گونه‌های سوزانش
تنگ در گردنم حَمایل کرد
ناگهان، بازوانِ عریانش

لحظه‌ای چند خیره ماند و خموش
نگه خویش بر نگاهم بست
آه، دیدم که آن نگه می‌گفت:
«رشته‌ی وصل ما گسست، گسست»

گفتمش: «نازنین، خداحافظ!»
لیک او خیره ماند و هیچ نگفت
موجی از گیسوان خود بگشود
و اندر آن، مهر و درد را بنهفت

چهره‌ای روی چهره‌ای افتاد
تپش هر دو دل فزون‌تر شد
بازوانی فشرد و کرد رها
اشکی افتاد و گونه‌ای تر شد

#محمد_علی_اسلامی_نُدوشَن

30 ویژگی یک «نوکیسه»

ــــــــــــــــــــ

چگونه یک «تازه به دوران رسیده» را از صد فرسخی تشخیص دهیم؟

ــــــــــــــــــ

  1. از «وضع موجود» به شدت، «خرکیف» و راضی ا‌ست: «چرا که نه؟»
  2. ظاهرى شدیدا اغراق‌آمیز، مملو از زَلَم زيمبو، مُطلّا، بَرّاق و در عین حال، نخراشيده و بَرى از ذوق و سلیقه دارد. به عبارت دیگر، مثل خوکی‌ است که دِکُلته یا تاکسیدو پوشیده باشد.
  3. ساعت مُچی طلایی‌رنگِ کلفت، «سوییچ» و گوشی همراه طلایی و مثل آن جزو متعلقات ثابت اوست.
  4. سر و وضعش غرق در «بِرَند» است، اما داد می‌زند که رفته دپر بوتیک و گفته است: «مرا درست کنید، پولش مهم نیست».
  5. اگر زن باشد، دچار توهم «ملکه»گی ا‌ست و اگر مرد، دچار توهم «دون ژوئن»ی.
  6. در ارتباط با جنس مخالف به شدت، بی‌ظرافت و لمپن‌مآب است و متکی بر پول رفتار می‌کند.
  7. برخوردش با فقیران، مأموران پارکینگ، مردم کوچه و بازار، خدماتی‌ها، پیش‌خدمت‌ها، گارسون‌ها و نظیر آن بسیار زننده و متفرعنانه است.
  8. تلاش عجیبی دارد که برای خود، هویتی دانشگاهی و «منزلت علمی» بتراشد: یا خود را «دکتر» معرفی می‌کند یا دارای دو تا فوق لیسانس و اگر خیلی احمق یا وقیح باشد که کم نیستند؛ «استاد دانشگاه».
  9. معمولا خود را «مشغول در سفارت»، «در کار موزیک یا سینما و فَشِن» و دارنده دوستان صميمى در نهادهاى امنيتى معرفى می‌كند.
  10. برای پر کردن خلأ اصالت، علاقه زیادی به «کلکسیون» و خریدن عتیقه، شجره‌نامه، تابلو، عکس قدیمی و مانند آن دارد.
  11. نزاکت ندارد: یا به شکل غلوآمیز/مضحکی دچار نخوت است یا به شکل مشمئزکننده‌ای ادای صمیمیت در می‌آورد.
  12.  آداب معاشرت بلد نیست: سلام کردن، راه دادن، تعارفات معمول و  ... .
  13.  دوست دارد لفظ قلم صحبت کند، اما دایره لغاتش چنان محدود است که در چهار جمله، دستش رو می‌شود.

14. در حضور دیگران مُدام در حال «معاملات میلیاردی» و انجام «کارهای مهم»، تماس تلفنی با «سلبریتی»ها و بازیگران سینما یا تعریف خاطره از فلان مهمانیِ فلان فرد مشهور است.

  1. دوست دارد دیگران بدانند «خیلی خرش می‌رود».
  2. از حضور افراد تربیت‌شده، دارای اصالت، بانزاکت و دارای شخصیت محکم و متکی به نفس، معذّب و دست‌پاچه می‌شود.

17. جز درباره پول، مراكز خريد، رستوران، آفرود، اسب‌دوانی، پاراگلایدر، هیئت حاج فلانی، مهمانی در لواسان، فلان سالن زیبایی و مانند آن هيچ اطلاعات قابل عرضه‌اى ندارد.

18. زبان «انگلیسی» به نظرش، یک پدیده «لاکژری» است. بنابراین، با وجود عدم تسلط به زبان، از لغات یا عبارات پیش پا افتاده و غیر ضروریِ «خارجی» زیاد استفاده می‌کند: فان داشته باشيم، من هپي شدم كه اينو گفتى، تیِستش خوب بود، كال داشتم و  مانند آن.

  1. چون خودش هم جایگاه جدیدش را باور ندارد، مدام از خودش و داشته‌هایش عکس و فیلم می‌گیرد.
  2.  تمام جهانش در «عشق و حال» و چشم و هم‌چشمی خلاصه می‌شود.

21. در جمع‌ها یا محافلی که مباحثی غیر از باشگاه، آرایشگاه، خودرو، کیفیت فلان هتل در آنتالیا و مثل آن مطرح شود، حوصله‌اش سر می‌رود و با گوشی و سوییچش بازی می‌کند.

22. از نظرش، مباحث سیاسی و مقولات جمعی، خسته‌کننده یا «خطرناک» است. او هم می‌گوید: «من سیاسی نیستم»، حال آن‌که هر چه دارد، از پی‌آمدهای تحولات «سیاسی» دارد.

23. در آن ِ واحد هم «پاچه ورمالیده» است و هم «بی‌اعتماد به ‌نفس». ممکن است در ابتدای مواجهه، اول با تکبر رفتار کند و در انتها، رازهای مگویش را هم بر ملا کند.

24. لزوما موجود بدذاتى نیست و حتى ممكن است احساسات قوى يا لوتى‌گرى‌هاى خاصى داشته باشد، هرچند معمولا بسیار سِکتاریست، بیگانه‌هراس و «آشنامحور» است.

25. دچار توهم «زرنگی» است و اگر از او پرسیده شود ثروت یا منزلت جدیدش را از چه طریقی به دست آورده، مدعی «داشتن از گذشته»، «استعداد»، «زحمت» و «هوش بالا» می‌شود.

26. برای جلب توجه یا رد گم‌کنی درباره ثروت و جایگاه نامشروعش، از تکنیک «خیریه»، «کارآفرینی»، «نذری» و مانند آن‌ها زیاد استفاده می‌کند.

  1. بسيار خرافاتى‌ است و وقت و پول زيادى صرف اطلاع از آينده‌اش مى‌كند.

28. طرز صحبت، طرز پوشش و نحوه رفتار ديگران را به سرعت الگو قرار مى‌دهد، هر چند هر کاری می‌کند، «خود واقعی»‌اش باز بیرون می‌زند.

  1. هم رقت‌انگيز است و هم نفرت‌انگيز. هم مضحک است و هم عصبانی‌کننده.
  2. می‌خواهد، می‌خواهد، باز هم می‌خواهد.

ــــــــــــــــــــ

نادر فتوره‌چی