کودکانِ درد؛ دردِ کودکان

کودک و جنگ و آوارگی

کاش رنج «جنگ»، «آوارگی» و «فقر» برای «کودکانِ جهان»، کم‌رنگ می‌شد.

«بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر،

بیدادتان را بردباری می‌کنند.

دست‌ها از دستتان، ای سنگ‌چشمان، بر خداست.

گرچه می‌دانم

آن‌چه بیداری ندارد،

خوابِ مرگِ بی‌گناهان است و وجدان شماست.

با تمام اشک‌هایم، باز ـ نومیدانه ـ خواهش می‌کنم:

بس کنید!

بس کنید!

فکر مادرهای دلواپس کنید

رحم بر این غنچه‌های نازک نورس کنید!

بس کنید!»

 

#فریدون_مشیری

نگاه و بوسه

negah & Booseh

ما فاتحان پیاده‌روهای خیس جهانیم؛
صاحبان ضمیرهای سرگردان نگاه و بوسه.

‫#‏صادق_دهقان‬

«منبج آزاد شد»

منبج

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی، دستِ زیبایی را خواهد گرفت.

ـــــــــــــــــــــــOـــــــــــــــــــــــ

«منبج آزاد شد». خبر کوتاه است، ولی پساخبر‌ها، طولانی و عمیق. آن‌ اندک لحظه‌هایی را که از تلویزیون می‌بینی، اشک می‌ریزی همراه این مردمِ تازه آزادشده و هم‌زادپنداری می‌کنی؛ که خود نیز سال‌ها پیش، تجربه‌اش کرده‌ای در ویران‌کده خودت.

زنی میان‌سال را می‌بینی که پرشور حرف می‌زند و دهانش کف کرده است از تند سخن گفتن و در میانه‌های حرف زدنش، از فرط هیجانِ آمیخته با اندوهِ عمیقِ در جان نشسته‌اش از حال می‌رود و سنگ‌فرش زمین می‌شود. زنی زیبا و نقاب برگرفته را می‌بینی که در خیابانی بی سر و ته، بی مقصد، می‌دود و عربی سخن می‌گوید و اشک می‌ریزد از باورِ آزادی.

در بخشی دیگر، صفِ در هم و برهم ماشین‌ها و موتورسیکلت‌هایی را می‌بینی که در خیابانی در حال گریختن از شهرند و یک‌باره، پیش‌مرگان کُرد را می‌بینند و میخ‌کوب می‌شوند و تصویر نابِ لحظه‌ای را می‌بینی که از مبارزان پشت دوربین می‌شنوند: «داعش گریخته». پدری، بی‌اختیار، سر دو کودک نشانده بر موتورسیکلتش را می‌بوسد و روی موهای پریشان و خاک‌آلود آن‌ها، هق هق می‌کند و اشک می‌ریزد. مردی جوان که او هم روی موتورسیکلت نشسته است، رویش را از دوربین می‌گرداند با اشک و حتا نمی‌تواند خودش را روی موتور نگاه دارد. دیگر مردان و زنان و کودکان هم با بُهت و ناباوری، از حرکت در میانه خیابان باز مانده‌اند. نمی‌دانند دقیقا چه کنند؟ همه اشک بر گونه دارند؛ حتما اشک شوق و درد.

پیرزنی سال‌خورده، نشسته در ماشین، زبانش بند آمده است از بیانِ خبرِ رفتن «شبحِ وحشت». پیرزنی دیگر، زخم‌دار سال‌های عمر، پُک عمیقی می‌زند به سیگار که ممنوعش کرده بودند وُحوشِ داعش. آن سوتر، دخترکانی، چادرهای سیاه و برقع‌های مرگ را آتش می‌زنند و مردان جوان، ریش‌های سیاه خود را به دست تیغ و قیچی سپرده‌اند تا رها شوند از شرّ این همه سیاهی. جوانی رعنا، دست‌ مصنوعی‌اش را در آورده است و در هوا می‌چرخاند. می‌گوید که جلّادان داعش، دستش را به اتهام دزدی موتورسیکلت از آرنج بریده‌اند.

پسران و دخترکان مبارز کُرد که پیش‌گامان آزادی شهرند، در آغوش می‌کشند مردمان شهر را و چه حس غریبی است «انسان» را دوست داشتن. چه دنیای سختی است که داریم، ولی دل‌خوش باشیم که «امید» هست و «انسان».

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی، دستِ زیبایی را خواهد گرفت.

روزی که کم‌ترین سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری ا‌ست.

داستان‌‌نویس «کوچه‌ ما» رفت

Mohammad Akram Osman
تابستان 1383هنوز می‌شد خانه‌های سربریده کابل را در ده‌مزنگ دید و ردّ گلوله‌ها روی تمام دیوارها و پایه‌های برق بود. آن روزهای بلند را با کتاب‌های «مردا رَه قول است» از محمداکرم عثمان و «شوکران در ساتگین سرخ» نوشته حسین فخری سر کردم. با آن نوشته‌ها، کوچه‌ پس کوچه‌های کابل را قدم می‌زدم و دردها و دلهره‌های شخصیت‌های داستان‌هایشان را حس می‌کردم. حال، عثمان رفته و درباره همان اندک‌آثارش، کم‌تر سخن و نقدی گفته شده است. نمی‌دانم چرا؟

دکتر محمداکرم عثمان (1316 ـ 1395)، داستان‌نویس، دیپلمات و گوینده پیشین رادیو افغانستان درگذشت. واپسین اثر او، رمان دو جلدی «کوچه ما» بود.

جنبش روشنایی و نگاه راهبردی به عدالت

محمدامین احمدی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
تبعیض حکومت، جامعه هزاره را در بحران عمیق فروبرده است و روزبه‌روز بر شدت این بحران افزوده می‌شود. علت آن از یک‌سو افزایش سطح سواد و تحصیلات عالی در میان قشر جوان این جامعه است. این قشر در سطوح متفاوت خواهان برابری و حقوق برابر و دسترسی به فرصتها بر اساس حقوق شهروندی و اهلیت است. بر همین اساس همیشه خود را با همگنان خویش از اقوام دیگر مقایسه می
کنند. وقتی که یک فرد تحصیل کرده از این قوم، چه بر اساس آمار و چه بر اساس مقایسه وضعیت شخصی خود با افرادی که آن‌ها را میشناسند مقایسه میکنند، میبیند که چگونه توانایی او نادیده گرفته میشود و به صورت واضح تصور میکند در صورتی که اگر به جای هزاره غیر هزاره می‌بود چگونه در موقعیت فراتر از فلان و فلان قرار میگرفت، پس این وضعیت را بر او هزاره بودن تحمیل کرده است، حس حذف شدگی سیستماتیک بر او چیره میگردد. عامل دوم توقعی است که افراد از نظام مبتنی بر قانون اساسی دارند. وقتی در قانون اساسی بر انکشاف متوازن، نفی هرگونه تبعیض میان شهروندان و بر برابری میان اقوام و قبایل تأکید می‌شود و افراد با این شعارها رأی آنان را به دست می‌آورند و از این طریق به قدرت می‌رسند اما عملاً این احکام، عدالت را برای آنها به ارمغان نمی‌آورند، حس شدید سرخوردگی بر آنها غالب میشود.

ادامه نوشته

ماه‌سوزانِِ مزار شریف

Mazar e Sharif
17 اسد (مرداد) 1377 ـ مزار شریف: نسل‌کشی و پاک‌سازی نژادی مردم در مزار شریف افغانستان به ویژه قوم هزاره به دست طالبان.

در 17 اسد (مرداد) 1377 ، طالبان با یورش به مزار شریف، نزدیک به ده هزار نفر از مردم این شهر را که بیش‌تر هزاره بودند، در کنار شماری از باشندگان تاجیک و ازبک، بی‌رحمانه قتل عام کردند و پیکرهای قربانیان، چندین روز بر زمین باقی ماند.
طالبان که هزاره‌های شیعه‌مذهب را رافضی می‌دانستند، رسما به مردم شهر اعلام کردند: «هزاره‌ها، یا ایمان بیاورید، یا به ایران بگریزید یا این‌که کشته می‌شوید». هم‌چنین تهدید می‌کردند: «هزاره‌ها به ایران، تاجیک‌ها به تاجیکستان و ازبک‌ها به ازبکستان بروید». این نسل‌کشی، یک ماه بعد در بامیان نیز تکرار شد.
ـــــــــــــــــــOــــــــــــــــــ
«ماه‌سوزان»

شکایت را متاب ای ماه! کامشب ماه‌سوزان است
هزاران دختر آواره‌دل، آواره‌دامان است

زنان، دامن‌شهید و دختران، دامن‌شهید، آری
مزار، آیینه‌ی شاهدترین نسل شهیدان است

شکایت‌نامه‌ی ایل من، امشب، چشمِ معصومی‌ است
که بدمست از مَی عشق و اسیرِ چشمِ شیطان است

شکایت می‌برم بر عشق، گرچه بر سر قهر است
شکایت می‌برم بر تیغ، گرچه غرقِ نسیان است

شکایت را بخند ای تیغ! ای چندی به خواب اندر!
که امشب نی شبِ خواب است، امشب، ماه‌سوزان است

علی یعقوبی (کابل ـ 1352)

مرا هزار امید است و هر هزار، تویی

Nezar Qabani

پیش از آن‌که محبوب من شوی

چندین و چند گاه‌شمار در کار بود؛

هندیان، گاه‌شمار خود را داشتند

چینیان، گاه‌شمار خود را

پارسیان، گاه‌شمار خود را

مصریان، گاه‌شمار خود را.

از آن پس که محبوبم شدی

شیوه گفتار مردم چنین شد:

سال هزار، پیش از چشمانِ او

سده دهم، پس از چشمانِ او.

#نزار_قبانی

«رسانه روشنایی»

enlightenment

ـــــــــــــــــOـــــــــــــــــــ

«یک قاشق از نویسنده بد رو با یه قاشق از سیاست‌مدارِ بد قاتی کن و خوب به هم بزن... بعد چند قاشق از محلولِ بی‌سوادی بِهِش اضافه کن... مقدار کمی هم آب رو این معجون بریز و بذار رو آتیش، تا خوب بجوشه... چیزی که در می‌یاد، روزنامه‌نگارِ تمام‌عیارِ مملکت ماست». (1)

قلم و قدم زدن در قلمرو رسانه‌های دیداری، شنیداری و نوشتاری در کشورهایی که هنوز در بحران هستند و ثبات نیافته‌اند، یکی از خطرناک‌ترین کارها و خطیرترین نقش‌هاست. تنها هم کسانی می‌توانند از عهده آن به خوبی بر آیند که افزون بر شجاعتِ پذیرشِ چنین خطرهایی و مهارت کافی در این عرصه، از قوه درک رسالت‌های انسانی و اخلاقی کار در رسانه بهره‌مند باشند. به تعبیر دیگر، آن قدر «آدم» باشند که قلم، دوربین و میکروفون خود را به «زر، زور و تزویر» نفروشند. شاید کسانی با بی‌باکی حتی در میدان‌های نبرد با دشمن یا حادثه‌های دیگر حضور یابند، ولی وقتی پای منفعتی قومی، مالی یا از هر نوع دیگر در کار باشد، آن را در خانه آرام خود بجویند، نه رفتن به آن‌ میدان‌ها و بازتاب دادن حقیقت‌ها. گاهی رسانه‌ها، آدم‌های دل‌سوز را هم خنثی می‌کنند و زمین‌گیر.

رفتار رسانه‌ها در افغانستان با جریان‌های اجتماعی نیز بازتابی است از کنش و موقعیت خاص رسانه در کشور. بخشی از رسانه‌های دیداری در روز راه‌پیمایی مردمی 2 اسد 1395 یا نمی‌خواستند یا نمی‌توانستند این حضور را بازتاب دهند که دلیل‌ خود را دارند. خرج گروهی از رسانه‌های یادشده از جیب کسانی تأمین می‌شود که مخالف خواسته‌های جنبش روشنایی بودند یا یک‌شبه، مخالف شدند. طبیعی هم هست که در این روز، پخش «حیات وحش»، «دستور آشپزی»، «سریال‌های کره‌ای و ترک» و «آهنگ‌های مَست» را بر «خیابان» ترجیح بدهند. این در حالی است که در زمان‌هایی دیگر از برگزاری چنین دادخواهی‌هایی، برای رخنه در آن‌ها و جا زدن خود به عنوان پیش‌گامان آن، از الف تا یای آن رویداد را هم پوشش می‌دادند. گروهی از رسانه‌های کشور نیز فقط بر مدار «سود تجاری»، «مُد و فیشن»، «جوان‌پسندی» و «حفظ مخاطب» می‌چرخند. آن‌ها هم از «خیابان روشنایی»، چیزی عایدشان نمی‌شد که بخواهند آن را نشان بدهند. گروهی دیگر نیز مسدود شدن آنتن‌های ارتباطی به دست حکومتِ فاشیستی غنی و عبدالله را بهانه کردند و خیال خود را راحت. گروهی دیگر از این رسانه‌ها به محض این‌که انفجار دهشت‌ناک تاریک‌اندیشان حکومتی در «میدان‌ روشنایی» رخ داد، از بوی سوختن پیکر قربانیان جان گرفتند و شروع کردند به بازتاب آن و یک‌باره شدند ماهی‌گیر این آب گل‌آلود. حتا برخی رسانه‌ها که به قحط‌الرجال کارشناسی دچارند، دست هر کسی را که از پیش روی تلویزیونشان می‌گذشت، می‌گرفتند و در کسوت کارشناس جا می‌زدند و هر چه می‌خواستند، به ناروا به مردم می‌گفتند و دردی بر دردها می‌افزودند. این رسانه‌ها کاش هیچ کاری نمی‌کردند. می‌دانیم که «خون»، تیتر خبری خوبی برای «خبر فوری» شماست، ولی شما را به همه مقدساتتان سوگند، به همان رقص‌های «اَتَن» و «قطغنی»‌ بسنده می کردید. شما را چه به «رقص خون در خیابان»؟

جز این رسانه‌ها، شماری از فرهنگیان نیز که در گذشته، فریاد دادخواهی می‌زدند، از وقتی در یکی از اداره‌های مطبوعاتی یا غیر مطبوعاتی یکی از وابستگان حکومت وحدت ملی (از اداره‌های متبوع یا معاونت‌های یادشده تا رأس آن) مشغول به کار شده‌اند، همه مهارت‌های ارزنده رسانه‌ای خود را چشم‌بسته در خدمت کارفرمای تازه به کار گرفته‌اند.

در گذشته، می‌شنیدیم که روشن‌گران جامعه‌های استبدادی یا توسعه‌نایافته، اگر زمانی به حکومت بپیوندند، در مقابل جامعه خود می‌ایستند. به همین دلیل، از قدیم تا کنون، این سخن را از بسیاری از نویسندگان و کنش‌گران اجتماعی در کشورهای شرقی می‌شنیدیم و می‌شنویم که نباید وارد حکومت شد. شاید این سخن، همیشه و همه جا، کارآمد نباشد؛ چون اگر روشن‌گران اجتماعی نیز وارد ساختار حکومت و دولت نشوند، پس چه گونه به اصلاح ساختارهای سیاسی و اجتماعی باید امید بست؟ با این حال، وقتی رفتار بسیاری از نویسندگان کوشایی را می‌بینیم که در قامت هوادارِ همه اقدامات حتی ناپسند و بیدادگرانه حکومتی، در مقابل افکار عمومی جامعه، سینه سپر می‌کنند، درمی‌یابیم گویا هنوز در این سرزمین، در بر همان پاشنه می‌چرخد و چشم‌داشتِ خدمتِ به مردم، از زبان و قلم و قدمِ نان‌خورِ حکومت و دولت هنوز زود است. گویا نان حکومت آن قدر نمک و مزه دارد که حتی بچه‌های غریب‌کارانِ قرن را که با امید اصلاح وارد آن می‌شوند، از خود بی خود می‌کند و بر سرشان می‌آورد آن‌چه اکنون می‌بینیم.

همه این‌ها را گفتیم، ولی نباید همه رسانه‌های دیداری، نوشتاری و شنیداری و نویسندگان شبکه‌های اجتماعی و سایت‌ها را به یک چوب راند. چه بسیاری از آنان که هم‌دلانه با دادخواهی‌های مردم از قدیم تا کنون همراه بوده‌اند و برایشان فرق نداشته است و ندارد که دادخواهی برای «فرخنده»‌ آتش گرفته به جهل ملت باشد یا آزار و شکنجه و قتل و سنگسار دختران پاکِ این وطن از «زهرا» و «شکیلا» گرفته تا «عایشه» و «سحرگل»های ستم‌دیده یا سربازان رشید این سرزمین که در «کنر»، «فاریاب»، «بدخشان» و «جلریز» سلّاخی می‌شوند یا گرفتاران یورش کوچی در «بهسود» و «برادران ناراضی» در «کهن‌دژ» (قندوز) و به رگبار بسته شدن «نوعروس غوری» و همراهانش و سر بریده شدن «تبسّم» و یارانش.

قرار هم نیست هر کس یا رسانه‌ای را که از سرِ منطق و با توضیح درستِ مخالفت‌هایش ـ نه لج‌بازی مذهبی، قومی یا جنسیتی و زبانی و از روی انحصارگرایی فاشیستی ـ به یکی از این دادخواهی‌ها انتقاد وارد کرد، با دشنام و ناسزاگویی، محکوم و سرکوب کنیم. البته که تشخیص حقّانی بودن مخالف‌خوانی‌ها و انتقادها در این زمانه، سخت و دشوار است. مخالف‌خوانی‌ با دادخواهی‌های گوناگونی که در کشور انجام می‌شود، اگر ویژگی‌های منفی یادشده را نداشته باشد، حتما از روی دل‌سوزی، خیرخواهی و آینده‌نگری است و باید شنیده شود، حتی اگر تلخ باشد، تند و گزنده.

در پایان، یاد شهیدان گم‌نامِ عرصه رسانه گرامی باشد و پرتوان مانَد قلم و زبان و چشمِ خبرنگاران، گزارش‌گران، عکاسان، تصویربرداران و دیگر نیروهای سخت‌کوش پشت صحنه در روزنامه‌ها، رادیوها، تلویزیون‌ها و خبرگزاری‌ها  نویسندگانی که برای بازتاب دادن «حقیقت»، هنوز در میدان هستند. بسیار هم خوب است که پیشنهاد مسعود حسینی، عکاس کشور را برای تأسیس رسانه ویژه جنبش دادخواهی روشنایی جدّی بگیریم. حضور رسانه‌ای مستقل برای پوشش همه دادخواهی‌های مردمی در گوشه و کنار کشور سبب می‌شود حرکت‌های دادخواهانه‌ مردم و فعالان مدنی بر خلاف راه‌پیمایی دوم اسد (مرداد) 1395 با محرومیت از پوشش رسانه‌ای روبه‌رو نشود و افق دادخواهی، روشن‌تر شود.

ــــــــــــــــOــــــــــــــــــــــ

  1. بختیار علی، «جمشید خان، عمویم، که باد همیشه او را با خود می‌برد»، برگردان: مریوان حلبچه‌ای، تهران، نیماژ، 1395، ص 107.

بیایان و سیاست

«بیابان و سیاست، هر دو، مثل همند؛ دو زمین که چیزی از آن نمی‌روید».

بختیار علی، آخرین انار دنیا، مریوان حلبچه‌ای، تهران، ثالث، 1393، ص 36.

afshar_kabul

نگاره: ویرانه های محله افشار در غرب کابل به دست نیروهای ربانی، مسعود، سیاف و همدستان شیعی شان



توفان جنبش روشنایی، توییتر فارسی را درنوردید

ـــــــــــــــــــــــــــــــOـــــــــــــــــــــــــــــــــ
به همت کاربران افغانستانی در توییتر، هشتگ #enlightenment به یکی از پربیننده‌ترین هشتگ‌های توییتر بدل شد.
کاربران افغانستانی در هفتمین روز از شهادت مردم عدالت‌خواه در راه‌پیمایی ملّی 2 اسد 1395 در «میدان شهیدان روشنایی» (ده‌مزنگ سابق) در کابل، در تلاشی هماهنگ با بیان دردها و رنج‌هایی که ملت افغانستان به ویژه مردم هزاره در طول قرن‌ها شکل‌گیری این سرزمین تا کنون تحمل کرده‌‌اند، کوشیدند صدای دادخواهی انسانی خود را به گوش جهانیان برسانند. در این اقدام اینترنتی، شماری از فارسی‌زبانان ایرانی نیز به کاربران روشنایی پیوستند و درد مشترک را فریاد کردند.

مردم هزاره از زمان به قدرت رسیدن عبدالرحمان (22 ژوییه 1880) تا کنون در دوره‌های متعددی از تاریخ کشور به ویژه در دوره‌های آن حاکم مستبد، جنگ‌های داخلی دوره مجاهدین و حکومت طالبان (دهه 90 میلادی)، زمام‌داری کرزی و غنی کشتار شده‌‌اند. آنان هم‌چنین به صورت سیستماتیک تا دوره کرزی از دست‌یابی به منصب‌های حکومتی و نظامی و راه‌یابی به دانشگاه محروم بودند. در دوره کرزی و غنی نیز هرچند شماری از متنفذان سیاسی هزاره در مقام معاونت ریاست جمهوری یا وزارت حضور داشتند، ولی هنوز تحصیل‌کردگان هزاره از دست‌‌یابی به کرسی استادی در دانشگاه‌های دولتی و بسیاری از آنان از راه یابی به اداره‌های دولتی محرومند یا هنوز چهره هزارگی در رسانه‌های تصویری کشور با سانسور زیرپوستی روبه‌روست.

سرزمین هزارستان، اولین قربانی اندیشه طالبانی بود و هرگز با تفکر طالبانی هم‌راهی و هم‌دلی نشان نداده است. هزاره‌ها نخستین کسانی بودند که به فرآیند خلع سلاح ملّی پیوستند و امنیت در آن‌جا برقرار بوده است. با این حال، تا کنون از نعمت برق، آب آشامیدنی سالم، جاده آسفالت، درمان‌گاه و شفاخانه و مراکز آموزشی مجهز بی‌بهره مانده‌اند.

در طول سال‌های حکومت کرزی و غنی، این منطقه به صورت آگاهانه و بر خلاف موازین حقوق بشری و استانداردهای سفارش‌شده سازمان ملل متحد و جامعه جهانی، همیشه از نقشه‌های جامع خدمات‌رسانی ملّی حذف شده است. آغاز نشدن ساخت جاده‌های هزارستان، حذف آشکار این منطقه از نقشه ملی برق، لشرکشی فصلی (بهاری) طالبان زیر عنوان کوچی (عشایر) به مناطقی از هزارستان که به درگیری‌های خشونت‌بار می‌انجامد، محروم کردن آنان از استخدام کشوری و مانع‌تراشی برای راه‌یابی دانش‌آموزان هزاره به دانشگاه‌ها تنها چند نمونه از این تبعیض‌هاست.

با این وصف، مردم با کدّ یمین و عرق جبین، فرزندان خویش را به دانش‌اندوزی و مدارا تشویق کرده‌‌ و برای رسیدن به خواسته‌های مشروع خویش هرگز دست به سلاح نبرده‌‌اند. آنان همیشه پیش‌گامان حرکت‌های اصلاح‌گرانه و دادخواهانه در کابل و دیگر شهرهای کشور بوده‌‌اند. راه‌پیمایی‌های میلیونی دو جنبش بزرگ «تبسّم» (20 عقرب ـ آبان ـ 1394) و «جنبش روشنایی» (27 ثور ـ اردی‌بهشت ـ و 2 اسد ـ مرداد ـ 1395)، مثلث دادخواهی مدنی و صلح‌آمیز این مردم در تاریخ افغانستان به شمار می‌رود.
آنان عدالت و بهره‌مندی از توسعه متوازن را تنها برای منطقه و قوم خود نمی‌خواهند، بلکه بر این باور هستند که اگر همه مردم افغانستان با آنان هم‌نوا شوند، دیگر قوم‌های محروم کشور هم‌چون تاجیک‌ها و ازبک‌ها نیز به حقوق پای‌مال شده خود دست پیدا خواهند کرد. آنان حتا قوم پشتون را نیز قومی ستم‌دیده می‌‌پندارند که استبداد حاکمان نژادگرای پشتون‌ سبب شده است همه ناکامی‌های افغانستان در زمینه توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به نام این قوم نوشته شود، در حالی که مردمان پشتون نیز در محرومیت به سر می‌برند.

انتظار می‌رود با همه پَلَشتی‌هایی که در ذهن و اندیشه قدرت‌مندان جهانی و منطقه‌ای هست، صدای دادخواهی مردم افغانستان در رسانه‌ها و میان ملت‌های جهان و نهادهای حقوق بشری، شنیده و برای آن چاره‌اندیشی شود تا دست کم، نسل آینده بتوانند در این منطقه بلاخیز که با انواع آشوب‌های زمینی و بلاهای آسمانی دست و پنجه نرم می‌کند، اندکی انسانی‌تر زندگی کنند.

#enlightenment
#جنبش_روشنایی

«کابل» مثل «پاریس» باکلاس نیست.

تو کز محنت دیگران، بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

«کابل»، امروز، دوم اسد (مرداد) 1395 به پیشباز یکی دیگر از راه‌پیمایی‌های مدنی و مسالمت‌آمیز خود رفت. با این حال، در نیم‌روز داغ کابل، سه انفجار دهشت‌ناک، راه‌پیمایی دادخواهان «جنبش روشنایی» را به خاک و خون کشاند.

جنبش روشنایی

از آغاز تأسیس حکومت «افغانی» در سرزمین «خراسان بزرگ»، حق مسلّم و بدیهی اکثریت مردمان این دیار با نیرنگ، زورگویی، غارت‌گری و کشتارهای گسترده و تبعیدهای قومی پای‌مال شده است. حالا بیش از نیم دهه است آوای خوش «دموکراسی»، فضای این مملکت را پر کرده است. کشور دستاوردهای انکارناپذیری در زمینه «دموکراسی‌سازی» داشته، ولی هنوز تا رسیدن به جامعه دموکراتیکِ انسانی و حق‌محور، راهی دشوار پیش روست. ملت امروز به خیابان‌های کابل آمدند تا از آنانی که به ناحق در «ارگ» و «سپیدار» نشسته‌اند، حقوق اولیه خود را که «شهروند» بودن است، نه «رعیت» ماندن، مطالبه کنند.

حکومت وحدت ملی که با توافق سیاسی روی کار آمده است، نه با مشروعیت مردمی برخاسته از انتخابات؛ از سه ماه پیش، با بی توجهی به خواست مردم مناطق محروم مرکزی افغانستان و بر خلاف رهنمودهای علمی و تکنیکی بنیادهای تأمین‌کننده بودجه انتقال خط برق وارداتی از ترکمنستان به افغانستان، قصد داشت راه نیاکان ستم‌پیشه خود را برود و راه انتقال نیروی برق را منحرف کرد. تا کنون نیز به خواست مردم معترض برای اصلاح این روند و در حقیقت، توجه به خواسته‌های سیاسی و اجتماعی قومیت‌های محروم نگاه داشته شده بی اعتنایی نشان داده است. امروز نیز نیروهای امنیتی و انتظامی بر خلاف وظیفه اساسی خود که تأمین امنیت راه‌پیمایی مدنی مردم مطابق قانون اساسی باشد، فقط به این می‌اندیشیدند که کسی به چند ده کیلومتری «ارگ» نزدیک نشود.

حال کابل در فضایی دیگرگون به خون نشسته است. مردمی قربانی شده‌اند که در راه‌پیمایی بزرگ و مسالمت‌آمیز شرکت کرده‌ بودند. کاربران افغانستانی سوگوار در فضای شبکه‌های اجتماعی در حال خبررسانی این فاجعه بزرگ هستند. با این حال، بر فضای شبکه‌های اجتماعی ممالک همسایه و فرنگیان حقوق بشر دوست، خفقانی ویژه حاکم است. شیک‌پسندان فیس‌بوکی و توییتری به ویژه قلمرو فارسی‌زبان که برای هر خبر خوش و ناخوشی در گوشه و کنار دنیا به ویژه ممالک راقیه یوروپ، پروفایل خود را به شکل پرچم آن سرزمین در می‌آورند یا پیام‌ها و هشتگ‌های دربردارنده «غم‌شریکی»، «تسلیت» یا «تبریک» را در آن زمینه مُد می‌‌کنند، خود را به خواب زده‌اند.

شاید واژه «کابل»، خوش‌آهنگی و باکلاسی «نیس»، «مونیخ»، «استانبول»، «پاریس» و شبیه آن را ندارد. جان «افغانستانی» هم شبیه جان «سوری» و «عراقی» و «یمنی» و مانند آن‌ها به دست حکومتشان یا مخالفانشان، گوشت قربانی شده است. چیزی هم که زیاد تکراری شود، نه ارزش خبری دارد و نه ارزش هم‌دردی. 

«دادخواهی»، «روشنایی» می‌آورد

ــــــــــــــــO ــــــــــــــــ

گسترش پیام «دادخواهی» در جامعه‌ای مثل افغانستان، فرآیندی ناگهانی نیست. هر کسی که در این جامعه زندگی می‌کند و حتا کسی که در کشورهای دیگر، مهاجر شده است، درد و زخم تبعیض، تعصب و دیگرستیزی را در جنبه‌های گوناگون زندگی خود تجربه کرده است و می‌کند و تاریخ پر تبعیض این سرزمینی که آن را «وطن» می‌نامند، برایش تداعی می‌شود.

«تبعیض»، مختص یک قبیله و طایفه نیست، بلکه همه مردمان این سرزمین از خرد و کلان و هر جنسیتی و با هر کیش و باوری و با هر گویشی، در قلمروهای کوچک تا بزرگِ شخصی، خانوادگی، طایفه‌ای، اجتماعی، مذهبی، روستایی، شهری و کشوری با آن دست و پنجه نرم کرده است و می‌کند. با این وصف، تبعیض دامن‌گستر سیاسی و اجتماعی که در تار و پود حکومت موروثی افغانستان از زمان تأسیس این واحد سیاسی ریشه دوانده و بی درمان شده است، دیگر، جان ملت را به لب رسانده است. دیگر، این کشور، کشورِ محصور در سیاستِ عبدالرحمانی و دیگر باباها و عموهای مقتدر باباها نیست که قدرتشان در حرم‌سرا و سراسر کشور یکسان بود و کسی نمی‌توانست چشم در چشمشان شود، مبادا بر ردای «ظلّ الله»، گردی بنشیند از جنسِ بوریا.

2 اسد 1395

حالا دنیا کاملا عوض شده است. البته که سیاست‌کاران «افغانی»، هنوز با سازوکار‌های صد سال و قرن‌ها پیش سیاست‌گری می‌کنند. از سیاست هم فقط همان «زهر چشم گرفتن از رعیّت»، «قسم دادن و قسم خوردن» و «تفرقه‌اندازی و حکومت‌گری» را بلدند و بس. در این بین، با همه نقص‌هایی که در بیش‌تر جنبه‌های زندگی «انسانِ افغانستانی» می‌بینیم، دست کم، بسیاری از مردم به این اندازه از خودآگاهی رسیده‌اند که قلمرو و ماهیتِ حق‌های طبیعی و انسانی خود و نیز پای‌مال‌کنندگان حقشان را بشناسند، حتا اگر کاری از دستشان بر نیاید. تا مدت‌ها پیش، همین اندازه از شعور، نادیدنی بود.

درست است که هنوز ناهم‌دلی‌های زیادی میان مردم این سرزمین دیده می‌شود، ولی گویا فریاد زدن‌هایِ خالصانه شماری از مردان و زنان شریفِ این دیار در قالب فعالیت‌های جمعی، رسانه‌های همگانی، مراکز فرهنگی و علمی و راه‌پیمایی‌های کوچک و خیمه‌های تحصن و دادخواهی برای رویدادهای ناگواری که در طول این سال‌های بیم و امید برپا شدند، در آستانه به بار نشستن است.

کم کم، زمزمه‌های یکی شدن مردم برای حق‌خواهی و زدودن برچسب‌های قومی، مذهبی، سَمتی و جنسیتی از کوشش‌های دادخواهانه بلند شده است. شاید با همه دشواری‌هایی که فراروی این راه بلند است، کم کم بتوانیم به جایی برسیم که اگر اتفاقی ناگوار برای یک شهروند و ساکن این سرزمین روی داد، شانه بالا نیاندازیم که «به ما چه؟ از قوم، مذهب، شهر و قریه ما که نیست».

امید است کوشش‌های دادخواهانه از جمله «جنبش روشنایی» به صورت مداراجویانه، بردبارانه، عاقلانه و به دور از سیاست‌بازی‌های مرسوم جامعه افغانی، و در یک کلمه، به صورت «انسانی»، مدیریت شود و از گزند بدخواهی‌های رنگارنگ درونی و بیرونی در امان بماند و در دامان افراط‌‌گری و تفریط‌کاری نیافتد و هر روز، بیش‌تر و بهتر از روز قبل، به «مردم» فکر کند فارغ از رنگ، زبان، قوم، مذهب و جنسیت.

اگر چنین شود، این حرکت دادخواهانه، ظرفیت بزرگی دارد که سکوی حرکت تدریجی افغانستان باشد به سوی تغییر افق زندگی مردم از نظر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی. چنین بادا.

بانوی آوازخوان

آبه میرزا

آبه میرزا، مشهور به مادر میرزا، از خواننده های قدیمی این کشور و خواننده ترانه محلی معروف «گل صد برگ تابستانم ای یار»، بامداد پنجشنبه در قریه «گرگک» واقع در ولسوالی مالستان ولایت غزنی درگذشت.

آبه میرزا در سنین نوجوانی و جوانی یک دختر شاد، آزادی‌خواه و آزادی طلب بود و بر اساس همان ذوق و آزادی خواهی که داشت، به آوازخوانی شروع می‌کند و سپس به یادگیری آلات موسیقی محلی مثل «غیچک و دمبوره» نیز می‌پردازد.

آبه میرزا در آغاز خوانندگی با مخالفت هایی در ولایت غزنی مواجه می شود و به همین خاطر مدت دو سال را در زندان زنانه غزنی سر می کند. گفته شده که ترانه‌هایی که آبه میرزا خوانده، بیشتر به نام «دختر مالستانی» منتشر شده است. خانم آبه میرزا هنگام مرگ حدود ۹۰ سال داشت.