
ـــــــــــــــــOـــــــــــــــــــ
«یک قاشق از نویسنده بد رو با یه قاشق از سیاستمدارِ بد قاتی کن و خوب به هم بزن... بعد چند قاشق از محلولِ بیسوادی بِهِش اضافه کن... مقدار کمی هم آب رو این معجون بریز و بذار رو آتیش، تا خوب بجوشه... چیزی که در مییاد، روزنامهنگارِ تمامعیارِ مملکت ماست». (1)
قلم و قدم زدن در قلمرو رسانههای دیداری، شنیداری و نوشتاری در کشورهایی که هنوز در بحران هستند و ثبات نیافتهاند، یکی از خطرناکترین کارها و خطیرترین نقشهاست. تنها هم کسانی میتوانند از عهده آن به خوبی بر آیند که افزون بر شجاعتِ پذیرشِ چنین خطرهایی و مهارت کافی در این عرصه، از قوه درک رسالتهای انسانی و اخلاقی کار در رسانه بهرهمند باشند. به تعبیر دیگر، آن قدر «آدم» باشند که قلم، دوربین و میکروفون خود را به «زر، زور و تزویر» نفروشند. شاید کسانی با بیباکی حتی در میدانهای نبرد با دشمن یا حادثههای دیگر حضور یابند، ولی وقتی پای منفعتی قومی، مالی یا از هر نوع دیگر در کار باشد، آن را در خانه آرام خود بجویند، نه رفتن به آن میدانها و بازتاب دادن حقیقتها. گاهی رسانهها، آدمهای دلسوز را هم خنثی میکنند و زمینگیر.
رفتار رسانهها در افغانستان با جریانهای اجتماعی نیز بازتابی است از کنش و موقعیت خاص رسانه در کشور. بخشی از رسانههای دیداری در روز راهپیمایی مردمی 2 اسد 1395 یا نمیخواستند یا نمیتوانستند این حضور را بازتاب دهند که دلیل خود را دارند. خرج گروهی از رسانههای یادشده از جیب کسانی تأمین میشود که مخالف خواستههای جنبش روشنایی بودند یا یکشبه، مخالف شدند. طبیعی هم هست که در این روز، پخش «حیات وحش»، «دستور آشپزی»، «سریالهای کرهای و ترک» و «آهنگهای مَست» را بر «خیابان» ترجیح بدهند. این در حالی است که در زمانهایی دیگر از برگزاری چنین دادخواهیهایی، برای رخنه در آنها و جا زدن خود به عنوان پیشگامان آن، از الف تا یای آن رویداد را هم پوشش میدادند. گروهی از رسانههای کشور نیز فقط بر مدار «سود تجاری»، «مُد و فیشن»، «جوانپسندی» و «حفظ مخاطب» میچرخند. آنها هم از «خیابان روشنایی»، چیزی عایدشان نمیشد که بخواهند آن را نشان بدهند. گروهی دیگر نیز مسدود شدن آنتنهای ارتباطی به دست حکومتِ فاشیستی غنی و عبدالله را بهانه کردند و خیال خود را راحت. گروهی دیگر از این رسانهها به محض اینکه انفجار دهشتناک تاریکاندیشان حکومتی در «میدان روشنایی» رخ داد، از بوی سوختن پیکر قربانیان جان گرفتند و شروع کردند به بازتاب آن و یکباره شدند ماهیگیر این آب گلآلود. حتا برخی رسانهها که به قحطالرجال کارشناسی دچارند، دست هر کسی را که از پیش روی تلویزیونشان میگذشت، میگرفتند و در کسوت کارشناس جا میزدند و هر چه میخواستند، به ناروا به مردم میگفتند و دردی بر دردها میافزودند. این رسانهها کاش هیچ کاری نمیکردند. میدانیم که «خون»، تیتر خبری خوبی برای «خبر فوری» شماست، ولی شما را به همه مقدساتتان سوگند، به همان رقصهای «اَتَن» و «قطغنی» بسنده می کردید. شما را چه به «رقص خون در خیابان»؟
جز این رسانهها، شماری از فرهنگیان نیز که در گذشته، فریاد دادخواهی میزدند، از وقتی در یکی از ادارههای مطبوعاتی یا غیر مطبوعاتی یکی از وابستگان حکومت وحدت ملی (از ادارههای متبوع یا معاونتهای یادشده تا رأس آن) مشغول به کار شدهاند، همه مهارتهای ارزنده رسانهای خود را چشمبسته در خدمت کارفرمای تازه به کار گرفتهاند.
در گذشته، میشنیدیم که روشنگران جامعههای استبدادی یا توسعهنایافته، اگر زمانی به حکومت بپیوندند، در مقابل جامعه خود میایستند. به همین دلیل، از قدیم تا کنون، این سخن را از بسیاری از نویسندگان و کنشگران اجتماعی در کشورهای شرقی میشنیدیم و میشنویم که نباید وارد حکومت شد. شاید این سخن، همیشه و همه جا، کارآمد نباشد؛ چون اگر روشنگران اجتماعی نیز وارد ساختار حکومت و دولت نشوند، پس چه گونه به اصلاح ساختارهای سیاسی و اجتماعی باید امید بست؟ با این حال، وقتی رفتار بسیاری از نویسندگان کوشایی را میبینیم که در قامت هوادارِ همه اقدامات حتی ناپسند و بیدادگرانه حکومتی، در مقابل افکار عمومی جامعه، سینه سپر میکنند، درمییابیم گویا هنوز در این سرزمین، در بر همان پاشنه میچرخد و چشمداشتِ خدمتِ به مردم، از زبان و قلم و قدمِ نانخورِ حکومت و دولت هنوز زود است. گویا نان حکومت آن قدر نمک و مزه دارد که حتی بچههای غریبکارانِ قرن را که با امید اصلاح وارد آن میشوند، از خود بی خود میکند و بر سرشان میآورد آنچه اکنون میبینیم.
همه اینها را گفتیم، ولی نباید همه رسانههای دیداری، نوشتاری و شنیداری و نویسندگان شبکههای اجتماعی و سایتها را به یک چوب راند. چه بسیاری از آنان که همدلانه با دادخواهیهای مردم از قدیم تا کنون همراه بودهاند و برایشان فرق نداشته است و ندارد که دادخواهی برای «فرخنده» آتش گرفته به جهل ملت باشد یا آزار و شکنجه و قتل و سنگسار دختران پاکِ این وطن از «زهرا» و «شکیلا» گرفته تا «عایشه» و «سحرگل»های ستمدیده یا سربازان رشید این سرزمین که در «کنر»، «فاریاب»، «بدخشان» و «جلریز» سلّاخی میشوند یا گرفتاران یورش کوچی در «بهسود» و «برادران ناراضی» در «کهندژ» (قندوز) و به رگبار بسته شدن «نوعروس غوری» و همراهانش و سر بریده شدن «تبسّم» و یارانش.
قرار هم نیست هر کس یا رسانهای را که از سرِ منطق و با توضیح درستِ مخالفتهایش ـ نه لجبازی مذهبی، قومی یا جنسیتی و زبانی و از روی انحصارگرایی فاشیستی ـ به یکی از این دادخواهیها انتقاد وارد کرد، با دشنام و ناسزاگویی، محکوم و سرکوب کنیم. البته که تشخیص حقّانی بودن مخالفخوانیها و انتقادها در این زمانه، سخت و دشوار است. مخالفخوانی با دادخواهیهای گوناگونی که در کشور انجام میشود، اگر ویژگیهای منفی یادشده را نداشته باشد، حتما از روی دلسوزی، خیرخواهی و آیندهنگری است و باید شنیده شود، حتی اگر تلخ باشد، تند و گزنده.
در پایان، یاد شهیدان گمنامِ عرصه رسانه گرامی باشد و پرتوان مانَد قلم و زبان و چشمِ خبرنگاران، گزارشگران، عکاسان، تصویربرداران و دیگر نیروهای سختکوش پشت صحنه در روزنامهها، رادیوها، تلویزیونها و خبرگزاریها نویسندگانی که برای بازتاب دادن «حقیقت»، هنوز در میدان هستند. بسیار هم خوب است که پیشنهاد مسعود حسینی، عکاس کشور را برای تأسیس رسانه ویژه جنبش دادخواهی روشنایی جدّی بگیریم. حضور رسانهای مستقل برای پوشش همه دادخواهیهای مردمی در گوشه و کنار کشور سبب میشود حرکتهای دادخواهانه مردم و فعالان مدنی بر خلاف راهپیمایی دوم اسد (مرداد) 1395 با محرومیت از پوشش رسانهای روبهرو نشود و افق دادخواهی، روشنتر شود.
ــــــــــــــــOــــــــــــــــــــــ
- بختیار علی، «جمشید خان، عمویم، که باد همیشه او را با خود میبرد»، برگردان: مریوان حلبچهای، تهران، نیماژ، 1395، ص 107.