تنباکو‌های تلخ وطنی

این روزها پس از فراغت از کارهای جشنواره قند پارسی و دست‌یابی به بخش پایانی جلد سوم سراج التواریخ و جلد چهارم آن، وقتی مقدمه دکتر مولایی را بر این کتاب می‌خوانم، شایسته دیدم شعری را که آقای ابوطالب مظفری به مناسبت همین کتاب و برای ویژه‌نامه قند پارسی نوشته بود، در این جا بیاورم تا یادآوری دوباره‌ای باشد از یکی دیگر از کارهای سترگ استاد مولایی عزیز. به امید آن که خدایش پاینده نگاه دارد.

 

تنباکو‌های تلخ وطنی

عرض ادب و ارادت دیر‌گاه برای دکتر محمدسرور مولایی با نگاه به مقدمه جلد چهارم سراج التواریخ

دکتر محمدسرور مولایی

دکتر!

نه به شعر ابوطالب توجه كن

نه به درخشش فلاش عكاسان حرفه‌اي

که چشمانت را می‌آزارد،      

این بازی تازه‌ انسان متمدن است        

اول به لهجه‌های دهاتی‌مان می‌خندند

اول به صورت‌های استخوانی‌مان سیلی می‌زنند

اول به کیسه کار پدران‌مان لگد مي‌زنند

اول به بقچه‌های مادران‌مان فحش می‌دهند

خسته كه شدند

سال‌شان كه نو شد

حال‌شان كه از اعمال‌شان به هم خورد

می‌آیند

فیلم‌های‌شان را می‌سازند

عکس‌های‌شان را می‌گیرند

ميتينگ‌هاي‌شان را برپا مي‌كنند

***

«پیپ»ت را تازه کن!

دكتر!

این بستر کتانی سپید را،

تاب جنون‌های تو نیست.

بی‌خیال این چند فرسخ باقی،

بی‌خیال سفارش طبیان قاروره گیر،

بی‌خیال نظم کاغذین پرستاران فضول

کبریت بکش به این ‌همه حكم؛

نخور

نبین

ننویس

کام بگیر از

تنباکوهای تلخ وطنی.

دودش را بفرست

به تسلی ریه‌های خسته‌ات.

این هم؛

روی آن همه تلخی این سال‌ها.

***

ساده بگیریم زندگی،

این خارش مداوم لانه کرده در پوست آدمی را

كه بی‌خیالش شوی

وسوسه‌ات می‌کند،

جدی‌اش بگیری،

زخمت می‌زند.

***

سر سنگي

رو به ماه نو بنشين

دم بگیر

نه از استادی دیر‌سال «الزهر»ا گله‌ای کن

نه از ریاست کوتاه‌مدت دانشگاه بامیان

 «این قصه را الم باید

که از قلم هیچ نیاید» (1)

***

به حفیظ‌الله گفته‌‌ام

کاست «دی دوی» دختران جاغوری را بگذارد:

«مریض استی، شفا باشه رفیق جان/ دور از جان شما باشه رفیق جان

دور از جان شما و جمله یاران/ ده جان دشمنا باشه رفیق جان» (2)

به گمانم

وقتش رسیده باشد

و شاگردانت آن قدر بالغ

که بی‌هراس شیخ و محتسب

گزمه و عسس

لحظاتی خلوت کنند

و به لحن عشق‌بازی مادران‌شان گوش بسپارند

به یاد بیاورند

زنان بالابلندِ

بازگشته از دوشیدن چاشت‌گاهیِ «ميش‌های نوزا»

با «کُنجد»‌های مالامال از شیر تازه

در قیافه پلنگانی كه تازه گله شتري را دريده باشند.

به یاد بیاورند

این «پیچه سفیدان» رنجور را

زیبا بودند،

جسور بودند،

و جوان.

در شب‌های «برنو» و مهتاب

فانوس دیده بر معبر کوه می‌نهادند

چشم به راه یاغیان جوان کوهستان.

به یاد بیاورند

دامن‌هاي نابالغی از گل و آتش را

نشسته

گرد بر گرد مزار ياغي‌اي گم‌نام

نخ و گیسو بر شاخ‌های گوزنی مقدس گره می‌زدند

با وردی بر لب:

«خدایا، ما را از عقوبت عشق و ترانه ایمن کن».

اما دکتر!

این لحن‌ها، خسته‌تر از آن است

که ميش‌ها را به شیر بیاورد

این نغمه‌ها محزون‌تر از آن که یاغیان را به قریه‌ بازگرداند

تلخ‌تر از آن که به ارواح سرگردان كشته‌گان كوه «چهل دختران» آرامشي هديه كند.

***

پیپت را تازه کن

سر سنگی رو به «راه نویي» که در پیش گرفته‌ای

بنشین و دم بگیر.

تقصیر خودت بود

دکتر!

بهانه دادي دست این شاعر لب دوخته از حماسه

بهانه دادي دست این دل به معجزات دموکراسی بسته

هم من لال بودم

هم اين سنگ افتاده بر سر راه كه تو رويش نشسته‌اي

هم تلویزيون‌هاي «نگاه» و« فردا» و پس فردا

تقصیر خودت است

سر پیری و معرکه‌گیری؟

این آخرزمان دو هزار و دوازده رمّالان،

این دم‌دمه‌های آمد آمد طالبان،

این سه سال مانده

به بازگشت فاتحانهٔ رامبوهای غربی به اوطانشان،

این آخرین پوست‌اندازی رئیس جمهوری شجاع و گریان،

اين جمعه‌بازار شماتت روشن‌فكران قبيله

نی‌نوازی‌های بی‌خطر و پر ثمر

«مثنوی»، «رسایل خواجه» و «کلیات بیدل» را کنار نهاده،

نشسته‌ای

روی زخم‌ کهنه، نمک می‌پاشی،

قلم خونین را از میان انگشتان فرزند «خداداد» برداشته‌ای

از «نگار»‌های ملای غریبی

حرف می‌زنی

که باشنده روستای «محمد خواجه» بود

خط خوشی داشت

و از ناهور غزنی آمده بود

تا عرض حال قبیله «لجوج و جهولش» را

به سمع و نظر امیر «قایم بالسیف» برساند.

***

این هم باید از اوصاف «مدینهٔ تغلّب» باشد

دکتر!

که پدر را بکشی

و پسر را به واقعه‌نگاری چگونه کشتنش بگماری

که ملا!

خط خوشی داشت

و امیر به دنبال کاتبی می‌گشت

در ثبت و ضبط فتوحات هزارستان و کافرستان:

ـ بنویس!

و ما اراده کردیم از سرهای پدران متمرّدت

کله‌منار‌ها بسازیم عبرت دیگران را

و چنین شد به روز آدینه     

هفتم ربیع‌الاول هزار و سه‌ صد و دو

ـ بنویس!

و لیلی، باکره‌ای بود از خانواده بختیار خان هزاره

ساکن در «جاریه خانه» ملوکانه

و ما پیش‌کش کردیم به سردار نصرالله خان، فاتح ساحات دای‌چوپان

ـ بنویس!

و هزار جریب از زمین‌های «مفتوح العنوه»

زرخیز ارزگان را بخشیدیم

به مهاجران بی‌زمین آمده از آن سوی خط دیورند

ـ بنویس!

باغات و قلعه‌ها و مراتع متروکه

هفتاد هزار‌ جلای وطن کرده هزاره را بخشیدیم

به ناقلین نیازمند

ـ بنویس!

و ما گرگ‌های کشمیری را آفريديم از پي عقوبت بندگان نافرمان

و ما زمین را بر آنان تنگ کردیم

 و آسمان را کوتاه

مخوف شده با ستاره‌هاي جاسوسی

و ما آب‌ها را به گزمه‌گی برزن‌هایشان جاري كرديم

و ما به چشمه‌ها فرمودیم بر آنان زهرآگین شوند

 و ابر‌ها را که بر مزارع‌شان سموم هلاک بپاشند

و به سنگ‌ها گفتيم که سایه‌شان را از آنان باز ستانند

و به درختان سپردیم که میوه‌هاشان را از آنان دریغ دارند

و ما خواب را از چشم‌های‌شان دور کردیم

و نان را از لب‌هایشان

و ما باد را امر کردیم نسل‌شان را به چهار سمت بلاد بيگانه بپراکنند

 و این سزای قوم تو بود

 که مطیع و منقاد نبودند.

***

عجب آتشی در قلمم افروخته‌ای

دکتر!

دكترين سياسي‌ات

آتش است اين...

کم کم لالایی مادرم را به یاد می‌آورم

کم کم نام همهٔ برادران مرده‌ام را

نام خواهران گم‌شده‌ام را

کم کم رنگ اسب گم‌شده‌ پدربزرگم را به یاد می‌آورم

شب‌رنگ را

و تفنگ پنج‌تیرش را

 که یک شب زمستانی در کوهستانی متروک پنهان کرد

و بهار سال بعد جایش را از یاد برده بود

بگذار حکایت سال‌های بعد از کاتب را من شکایت کنم

من نواده زنی هستم

بازمانده از قافله تاراج خانواده «تاجی‌خو»

از یاغیان دوره امیر عبدالرحمان

پدرم سال‌ها روی زمینی دهقاني می‌کرد

که از آن او بود و از آن او نبود

پدرم کنار قبر پدرکلانش

برای اربابان فاتح كار می‌کرد

و سنگ‌نوشته‌های قبرستان اجدادی من

جمله  به پارسی دری بود

زبانی که مهاجرین پیشاوری به آن خوانا و نویسا نبودند

مادرم سالی دو بار «دبه‌ها» را می‌انباشت

از روغن زرد باغ‌چاری

سبد‌ها را از «قروت» مرغوب

و جوال‌ها را از گندم بهاری

و بعد ارباب‌زاده‌ می‌آمد و با اخم و تخم آن‌ها را به گُدام خانه‌اش می‌برد

 خستگی  در تن مادر می‌ماند

چنان‌که گرسنگی در چشم‌های ما.

***

راه اورزگو

گرمي تايستو

محمد نبي‌خو

سردار اوغو... (3)

اين كاست حفيظ‌الله هم كه جَر است!

***

عجب آتشی در جانم افروخته‌ای

دکتر!

(1) سخني از عين‌القضات همداني.

(2) از ترانه‌هاي هزاره‌ هزارستان.

(3) بخشي از مخته سردار محمد نبي خو.

زمان و مکان ششمین جشنواره قند پارسی اعلام شد

ششمین جشنواره قند پارسی

روز پنج‌شنبه 4 حوت 1390، از پوستر و تندیس ششمین جشنواره قند پارسی در نشست هفتگی خانه ادبیات افغانستان رونمایی شد.

ششمین جشنواره قند پارسی، ساعت 3 چهارشنبه دهم حوت (اسفند) در تالار سوره حوزه هنری تهران گشایش می‌یابد. قند پارسی به سنت سال‌های گذشته، در دو روز دهم و یازدهم حوت (اسفند) برگزار می‌شود که امسال به نکوداشت دکتر محمدسرور مولایی؛ مثنوی‌پژوه، بیدل‌شناس و مصحح بزرگ افغانستانی اختصاص دارد.

محمدکاظم کاظمی، قنبرعلی تابش، مصطفی محدثی خراسانی، ابوطالب مظفری، محمدرضا گودرزی و تینا محمدحسینی، داوران دو بخش شعر و داستان این دوره از جشنواره قند پارسی بودند.

شماری از شاعران و نویسندگان افغانستانی از داخل افغانستان و نیز شاعران و نویسندگان ایرانی در بخش چشم‌انداز ادبیات معاصر ایران در جشنواره حضور خواهند داشت و تعدادی از شخصیت‌های ادبی، فرهنگی و علمی افغانستان و ایران در این همایش دو روزه سخنرانی می‌کنند.

خانه ادبیات افغانستان فعالیت‌هایش را در داخل کشور با گشایش دفتر خود در سال 1387 در کابل آغاز کرد که تاکنون پانزده سلسله همایش نقد ادبی «شب‌های کابل»، چهار نشست دو ماهانه «کتاب ماه» و شماری ویژه‌برنامه‌های ادبی دیگر به مناسبت‌های مختلف، برگزار و نزدیک به بیست اثر ادبی از اهل قلم افغانستان را منتشر کرده است. هم‌چنین در مدت برگزاری «جشن باستانی گل سرخ» در آغاز سال جدید خورشیدی، دومین دوره جایزه کتاب «نوروز» را با دبیری محمد حسین محمدی، مدیر خانه ادبیات و داستان‌نویس معاصر کشور در کابل برگزار می‌کند.

لینک وب سایت خانه ادبیات افغانستان:  http://khaanaweb.com/index.php?do=news&id=58

نشانی سالن: تهران. خیابان حافظ.تقاطع سمیه.روبه‌روی دانشگاه امیر کبیر (پلی تکنیک).حوزه هنری. تالار سوره 

یادی از بزرگ پاسداران فرهنگ افغانستان

امروز هشتادویکمین سال‌روز درگذشت فیض‌محمد کاتب است که او را پدر تاریخ‌نگاری جدید افغانستان می‌شمارند. کاتب در 16 جدي سال 1309 خورشيدي هنگامی که هفتاد ساله بود، در پی شکنجه‌اش به دست کارگزاران حکومت حبیب‌الله بچه سقا جان داد و در بالاجوي محله چنداول شهر کابل به خاك سپرده شد.

شاید بسیاری از ما از اهمیت واقعی جایگاه کاتب در کشورمان آگاه نباشیم یا آگاهی ما از تلاش‌های وی بسیار کلی و سطحی باشد و از ژرفای کارهای سترگی که وی با نگاه آینده‌نگرانه جامعه‌شناختی به تاریخ‌نگاری داشته است، بی‌خبر باشیم. با این وصف، جای بسی خشنودی است که شماری از پژوهشگران بزرگ کشور ما در اندیشه آنند که جرعه‌هایی از دریای اندیشه و دانش این بزرگ‌مرد را به ما تشنه‌کامان برسانند و سیرابمان سازند.

در این میان، شایسته است قلم و قدم دکتر محمدسرور مولایی را ارج نهیم که باقی مانده جلد سوم و تمام جلد چهارم از «سراج التواریخ»، یکی از آثار ماندگار کاتب را با تلاشی وصف‌ناپذیر به صورت ویراسته و تصحیح شده در اختیار مردم قرار داده است.

جالب است که به گفته دکتر مولایی، ایشان پس از اینکه سرگرم تصحیح و ویرایش «سراج التواریخ» شده، بیش از پیش، بر عظمت کار کاتب آگاه گشته است. به همین دلیل، ایشان با دل‌سوزی می‌گفت که شایسته است دانش‌جویان و دانش‌پژوهان جوان کشور در رشته‌های گوناگون بکوشند درباره موضوع‌های فراوانی که در این کتاب ارزشمند آمده است، تحقیق کنند تا بخش‌های نامکشوف بزرگی از تاریخ و جنبه‌های مختلف اجتماع افغانستان برای همه آشکار شود.

به باور ایشان، این کتاب، بازتاب‌دهنده تلاش‌هایی است که برای مدرنیزاسیون افغانستان آغاز شده بود و فعالان بخش‌های گوناگون اداری، اجرایی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، صنعتی، کشاورزی و نظیر آن در افغانستان می‌توانند خاستگاه‌های خویش را در یافته‌های مکتوب کاتب بیابند.

استاد مولایی از اثرگذاری کاتب بر پیدایش نثر جدید افغانستان و رهایی از نثر متکلف منشیان درباری آن دوران و نقش مهم وی در پایه‌گذاری مطبوعات در افغانستان هم سخن گفته است. به گفته دکتر مولایی، سترگی کار ملا فیض‌محمد کاتب چنان است که پس از اینکه چند سالی با کار سراج التواریخ هم‌دم و هم‌نشین بودم، از آن پس صبح‌ها که از خواب برمی‌خیزم، به جز فرستادن فاتحه به روح پدر درگذشته‌ام، یک فاتحه هم به روح کاتب می‌فرستم.

سخن از کاتب آمد و اهمیت کاری که کرده است، ولی این نکته را هم باید یادآور شوم که این روزها دکتر مولایی عزیز در بستر بیماری افتاده و تازه از شفاخانه به خانه آمده است. مولایی یکی از اندیشمندان بزرگ افغانستان است که از آغاز جوانی تاکنون برای پیشبرد فرهنگ و ادب این سرزمین کوشیده و دمی نیاسوده است. در این راه نیز سختی‌های فراوان و بی‌مهری‌های گوناگونی دیده است. تلاش‌های او در زمینه مولوی‌‌پژوهی، بیدل‌پژوهی، تحقیق درباره آثار خواجه عبدالله انصاری هروی و کارهای بی‌شمار در عرصه تاریخ و زبان و ادبیات پارسی بسیار ارزنده است. البته شایسته است از هم‌راهی و هم‌دلی بانوی فرزانه‌اش، دکتر عفت مستشارنیا نیز یاد کرد که کارهای یگانه و نیز مشترکش با دکتر مولایی، گنجینه‌های باارزشی برای فرهنگ، ادب و هنر پارسی به شمار می‌روند. در این روزهای سرد، برای مولایی عزیز و خانواده‌اش، کانونی گرم، تنی بی درد و خاطری آسوده و آرام از یزدان هستی‌بخش خواهانیم.

یادکرد از کاتب و مولایی را با یادکرد از دو تاریخ‌نگار معاصر وطن به پایان می‌برم. غلام‌محمد غبار و اثر ارزشمندش؛ افغانستان در مسير تاريخ و میرصدیق فرهنگ با اثر گران‌سنگش؛ افغانستان در پنج قرن اخیر. شایسته است همه مردم به ویژه جوانان کشور بکوشند این اثرهای تاریخی را دست کم یک‌بار بخوانند تا از گذشته سرزمین خود بی‌خبر نمانند و توشه‌ای بیاندوزند برای آینده میهن.

دامن این سخن را با سپاس‌گزاری از نشر عرفان به مدیریت محمدابراهیم شریعتی برمی‌چینم که اگر سخت‌کوشی او نبود، به جز دیگر آثار ارزشمند فرهنگ، هنر و ادب افغانستان که وی منتشر کرده است، این دو اثر تاریخی افغانستان به صورت شایسته در این دوره حساس تاریخی، در اختیار علاقه‌مندان قرار نمی‌گرفت.

 برای آشنایی با زندگی ملافیض محمد کاتب نک: http://www.daikondi.com/faizmkateb.htm