برخورد میان فرهنگ و قدرت

جنبش روشنایی

در مقام یک شاهد عینی و یک شریک در این وقایع [انقلاب نوامبر 1989]، دلم می‌خواهد تأکید کنم که این انقلاب [پراگ] که حقیقتا حاصل برخوردی میان فرهنگ و قدرت بود، بی خشونت‌ترین انقلابی بود که می‌توان به تصور در آورد. در گردهم‌آیی‌هایی که نزدیک به 750 هزار نفر در آن شرکت می‌کردند، نه یک نفر مجروح شد، نه شیشه پنجره‌ای شکست و نه به ماشینی صدمه‌ای رسید. بسیاری از ده‌ها هزار جزوه‌ای که سیل‌وار در پراگ و دیگر شهرها پخش می‌شد، از مردم می‌خواست که جانب صلح و آرامش را نگه دارند و صبورانه عمل کنند. از هیچ کس خواسته نشد که دست به خشونت بزند. در نظر آن‌هایی که هنوز هم به قدرت فرهنگ، قدرت کلام، قدرت نیکی و عشق و غلبه آن‌ها بر خشونت باور دارند، در نظر آن‌هایی که باور دارند امکان ندارد شاعران یا ارشمیدس‌ها در مبارزه‌شان علیه یونیفورم‌پوشان شکست بخورند، «انقلاب پراگ» می‌تواند الهام‌بخش باشد.

ـــــــــــــــــــ

ایوان کلیما، روح پراگ، برگردان: خشایار دیهیمی، تهران، نی، 1389، ص 139.

هم‌سایه

hamsayeh

 


همسایه‌ها!
ما از نگاه‌های مکررتان بر ریخت مهاجرمان می‌شرمیدیم
و از خنده بلند کودکمان در پارک‌هایتان می‌ترسیدیم
تقصیر از ما بود که در میدان جنگ‌هایتان سکنا گزیدیم و «وطن وطن» گفتیم
تقصیر از ما بود که در کشورهای دیگر
و تنها در زیر ضربه‌های باتوم، هم‌وطن بودیم.

وقتی برای برگشتن، کشور امنی نیست
باید استقبال کرد از هر چه بر سرت می‌زنند.

با آن هم سزاوار زیستنیم مثل همه آدم‌ها
و مثل شما
از پیکرهای خون‌آلود می‌ترسیم.

گاهی فکر کرده‌اید
از همین جاده‌ها به مکتب می‌روند کودکان
و زنان اندک خوش‌بخت نیز
برای تهیه صبحانه مردان عصبانی؟

گاهی آیا در خیابان
هجوم ترکش‌ها را به گروهی از کودکان دیده‌اید؟

نه، کودکان شما سالم به خانه برمی‌گردند
و انفجار هنوز خون هیچ یک را
نپاشیده است به دیوارهای شهرتان.

ماین‌هایی را که می‌فرستید، منفجر نمی‌شوند
پرچم‌هایتان را می‌رویانند از خاک
و خون جاری انتحاری‌ها در کابل
از سرچشمه‌هایشان می‌نالند.

تنها خون ماست که از هیچ کس چیزی نمی‌گوید
زیر چرخ ماشین‌های اعضای کابینه، بی‌صدا جریان دارد
و در راه کاخ ریاست جمهوری
زیر آفتاب سوزان می‌خشکد.

#مجیب_مهرداد

«تب تلخ»*

ــــــــــــــOـــــــــــــــ
خدا، ما رو برای هم نمی‌‏خواست، فقط می‌‏خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه‌ی ما، مال ما نیست، فقط خواست نیمه‌‏مونو دیده باشیم

تموم لحظه‏‌های این تبِ تلخ، خدا از حسرت ما باخبر بود
خودش، ما رو برای هم نمی‌‏خواست؛ خودت دیدی دعامون بی ‏اثر بود

چه سخته، مال هم باشیم و بی هم، می‌‏بینم می‌ری و می‌‏بینی می‌رم
تو وقتی هستی، اما دوری از من؛ نه می‌شه زنده باشم، نه بمیرم

نمی‌گم دل‌خور از تقدیرم، اما تو می‌دونی چه قدر دل‌گیره این عشق
فقط چون دیر باید می‌‏رسیدیم، داره رو دست ما می‌‏میره این عشق

تموم لحظه‏‌های این تبِ تلخ، خدا از حسرت ما باخبر بود
خودش، ما رو برای هم نمی‌‏خواست؛ خودت دیدی دعامون بی ‏اثر بود

خدا، ما رو برای هم نمی‌‏خواست، فقط می‌‏خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه‌ی ما، مال ما نیست، فقط خواست نیمه‌‏مونو دیده باشیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
آهنگ‌ساز و آوازخوان: احسان خواجه‌امیری
شعر: افشین یداللهی
تنظیم:علی ثابت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

* به یاد خاطره عزیز از رفیقی که این آهنگ را هدیه کرد.

پرواز

سارا خوشکام

این موسیقی اسپانیایی
که فرودگاه را به گریه انداخته،
مرا به یاد تو می اندازد...
عزیزم!
هیچ پروازی
به خاطر دل‌تنگی مسافرش
لغو نمی‌شود.

#سارا_خوشکام

تهران

tehran
خاوربانوی تبعیدی!
چه شب‌های مخوفی دارد تهران بی تو
و روزهای بیهوده‌تری که بی خورشید می‌میرند.
تو معشوقم بودی در سرنوشتی دیرهنگام
با سکوتی آوار مانده در چشمانت
و عشقی که هر روز می‌پیچد در جانم.
کنارم خفته‌ای در جبروت زنانه‌ات
و من، مرزبانی دل‌تنگ که زمزمه می‌کند:
کاش امشب دیر بپاید
کاش این رؤیا طاقت بیاورد مرا، تو را، ما را
کاش این سرمای استخوا‌ن‌سوز برود
کاش آسمان مهلتی دهد تا فردا.

زیباروی آرام و نجیب!
نفرین به صبحی که سر می‌رسد بی تو
جا مانده از شبیخون شبانه‌ی عشق
در پایتخت زیبایان غمگین جهان؛ تهران.

#صادق_دهقان

هفته شهید

هفته شهید

هر روز، «روزِ ملتِ هر دَم شهید» است.


#هفته_شهید_افغانستان

انسان در قفس در شهر سعدی

خبرگزاری ایسنا: نیروی انتظامی شیراز طی 24 ساعت گذشته مکشوفاتی از قبیل مواد قاچاق، مواد مخدر، خودروهای سرقتی، فیلم‌های غیر مجاز، مشروبات الکلی و دستگیری اتباع بیگانه به دست آورده است.

مهاجران افغانستانی دستگیرشده را در قفس به نمایش گذاشته اند.

شیراز

گفتند: صد كنايه شنود و هنوز هست‌
باري به شانه‌ي همه بود و هنوز هست‌
گفتند ماندگار حضوري دوباره شد
مستوجب مراحل بعد از اشاره شد
... شب بود، برفِ كوچه به خونابه، رنگ خورد
ديگر غريبه، سيب ندزديده، سنگ خورد
ديگر به شهرِ آينه، آهن، رواج شد
پاي شكسته‌ام به بريدن، علاج شد
گفتم: كمي تأمل ‌... و سنگ، استخوان شكست‌
گفتم: «خدا» و «حافظ» آن در دهان شكست‌
ديگر زبان‌ِ شكر به شكوا گشوده شد
تيغم به پا‌ره‌ي جگرم آزموده شد
نيمي به بي‌زباني و نيمي به كين گذشت‌
آري‌، بهار فرصت ما اين ‌چنين گذشت‌

#محمد_کاظم_کاظمی


لینک خبر: http://www.isna.ir/photo/95061610617/%D9%85%DA%A9%D8%B4%D9%88%D9%81%D8%A7%D8%AA-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%DB%B4%DB%B8-%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AA-%D8%A7%D8%AE%DB%8C%D8%B1

و

http://khabarone.ir/news/3602108

ترمینال ارگ

«ارگ» و «سپیدار» چه دارد برای این همه «مسافر» و «ممنوع الملاقات» و «بی امضا» که رهایش نمی‌کنند؟

با مردم، صادق باشید. یا سودی دارد برایتان که این قدر آه و ناله و مظلوم‌نمایی نکنید. مردم‌نَداری‌تان معلوم‌دار است. مردم‌مَداری‌تان را برای خود نگاه دارید.

یا سودی دارد، ولی چونان نیست که انتظارتان بود. مؤسسه سهامی انتفاعی عموم الخصوص من کل وجوه دست‌ساز اجنبی این گپ‌ها را هم دارد دیگر جانِ بِیادَر. دنیا، گذران و کار دنیا، گذران.

به گمانم، همین حکومت برای «خان محمد»، خوب راست آمده است. نان خود می‌خورد و پرده خود می‌کند. هیچ گپی را هم به او غرض نیست. دنیا را آب ببرد، او را خواب برده است.

«غنی» و اَندیوال‌هایش هم که اَشرَف و اَتمَرِ مسئولانند دیگر و قصه علی‌حدّه‌ای دارند. حالی، شما بیادَرای نیمه‌ناراضی، دستتان تا لندن، باز.

#تلخند

صیدهای دریاییم ما

آیلان کوردی

 زنگ بهشت 

ــــــOـــــــ

هان آسمان، چه قدر ببينى حقيرمان؟
تا چند بشنوى خبر از مرگ و ميرمان؟

هان بازجو! كه باخبرى از هر آن‌چه هست
حتى ز آن‌چه مى‌گذرد در ضميرمان

تا چند مى‌شود كه نبينى چه مى‌رود
بر حال زار و اين شكمِ نيمه‌سيرمان

مى‌بينى استخوانىِ محضيم و مثل ريل
عُمرى كشيده است قطارت به زيرمان

عادت نكن كه مردم از اين دست بنگرند
يك‌سر به دست غربت و نفرت، اسيرمان

نصف تمام حادثه‌ها سهم قوم ماست
ماتم مگر سراغ ندارد نظيرمان؟

گل‌هاى اين قبيله چرا وا نمى‌شوند
جز بر خطوط زخم رها در مسيرمان؟

حالا سؤال ساده‌ام اين است از جهان:
كى مى‌شود جناب خدا، دست‌گيرمان؟

لطفا بگو كه جاى كه را تنگ كرده است
در خيمه‌ی تو، لقمه‌ی نان و پنيرمان؟

كار جفا رسيده به جايى كه مى‌كند
تمرين داغ با دلِ ايلِ فقيرمان

بيهوده، روى ساحل شن نقش بسته است
مثل سؤال، پيكر طفل صغيرمان!

***

آلان، بمير تا روى آوارگان خاك
در وا شود به خاطرِ خونِ دليرمان

حالا خداى خسته به تو فكر مى‌كند
مبهوتِ مرگ و زندگىِ ناگزيرمان

ناگاه ساعت شنى‌اش مى‌شود تمام
زنگ بهشت مى‌شود و باز، ديرمان

 #علي‌رضا_سپاهى_لايين

  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کودکِ دریا

ــــــOـــــــ

دریا که دید کودک، برگ گذر ندارد

تنها و بی پناه است، با خود پدر ندارد

دریا که دید کودک از دودمان صحراست

در سرزمین دریا ، اذن چَکَر ندارد

از کام جنگ جَسته، آواره است و خسته 

در کوله‌بار بختش، ساز سفر ندارد

دریا که دید ساحل، از ازدحام خالی‌ است

چیزی برای جذب و جلبِ نظر ندارد

فکری به خاطرش خورد، بادی به کله‌اش زد

دید این سیاه‌بازی، خرج آن‌ قدر ندارد

کودک نمی‌تواند با موج در بیافتد

با باد، پنجه سازد؛ کودک که پر ندارد

کودک نمی‌تواند جایی پناه گیرد

دریا، فریب‌کار است، کوه و کمر ندارد

***

موج بلند کوبید بر صخره، باز برگشت

موسای عصر آهن، شأن بشر ندارد

دریاندیده ‌کودک، با موج، مهربان است

صد بار گفته مادر: دریا خطر ندارد

آن‌ سوی مرزِ دریا، شهر امید و رؤیاست 

نرم است خوی توفان، زیر و زبر ندارد

صبح و چند عکاس در حال ترکِ ساحل

با سوژه‌های تازه، ... شهر این خبر ندارد

#ابوطالب_مظفری

نسل پایداری

تا نشر کنند روشنایی در شهر
چون دفتر گل، ورق ورق گردیدند

kabul

مادری پیش‌گام در آیین بزرگ‌داشت شهیدان روشنایی ـ کابل


#جنبش_روشنایی

هراس ارگ و سپیدار از بامیان

قلب افغانستان؛ «بامیان» را بی نور، بی صدا و بی حرکت می‌خواهند.

bamyan

«حکومت وحدت ملی»، اجتماع اعتراضی مردم بامیان را هنگام سفر «اشرف غنی» به این شهر، سرکوب و
اهالی رسانه را لت و کوب کرد.

آب از آب تکان نمی خورد

ـــــــــــOــــــــــــــ
ما می‌میریم تا عکاس «تایمز» جایزه بگیرد.

‫#‏الیاس_علوی‬

war

طرحی برای غربتِ بزرگ کودکان جنگ و مهاجرت به ویژه «آیلان کوردی و عمران دنقیش»
طرح: سینا به‌پور