آشکارا گشت رازم، لطف پنهانی بس است

از گریبان، شعله سر زد، دامن‌افشانی بس است

 

هر نگاهی گشته زنجیری و بر پای دل است

چند از این دزدیده دیدن‌ها؟ نگهبانی بس است

 

عقل را شور جنون، زیر و زبر دارد اگر

زیر لب دیگر چه می‌گویی؟ فسون‌خوانی بس است

 

طبع من، گرم است و شیرینی، زیان می‌داردم

زهر چشمی از تبسّم؛ شکّرافشانی بس است

 

در خمار زهد خشکم، ساقی تَردست کو؟

خرقه‌ای آلوده دارم، پاک­دامانی بس است

 

ظهوری تُرشیزی (1026 قمری