کابل جان
شعری تازه به یاد همه زیباییهای پیدا و پنهان کابل باستانیام که عاشقانه میپرستمش
کابل جان
ادای دینی به زادگاه قشنگم؛ کابل
بامداد است
خیابان بلندی رویاروی
و سگانی که بیهوده میجفند
هراسان از قامت بستن خورشید.
صبحگاهان، خوشآیند زمانهای است وقتی
آمو آواز میدهد
با عروسماهیان کوچکش ـ تخت و بختشان جاودانه باد ـ
روز کامروایی است زیر سایهی «بابا». (1)
***
لبانم سرشار شعر است
وقتی تو را میخوانم کابل.
تو را دیدهام
درون قرنها آواز خستهی «خیام»
دست در دست «قیس»
رقصان میان شعرهای «مولوی»
می زده در خرابات «بلخ».
***
تو عشق ناتمام خراسانی
پهلو دریده از دشنه «شَغاد»
در افتاده به دستان «اسفندیار»
چنگ انداخته به «چاه بیژن»
و بازمانده از قافله «سامانیان».
***
تو را جستهام
سرشار عطر کاجهای سربریده «دارالامان» (2)
مبهوت لبخند تلخ دختران «پل سرخ» (3)
فرو غلتیده به دامان «عاشقان و عارفان». (4)
کابل را باید بوسید؛
که غزل غزلهای عاشقان در آن نهفته است.
1) قله معروف افغانستان.
2، 3 و 4) از محلههای معروف کابل.